گفتمان انقلاب اسلامی با اتکای بر نقطه قوّت ماهیت اسلامی به پیروزی رسید و نظمهای سکولار را به چالش کشید. اما از بُرههای به بعد، این نقطه قوّت به آنتیتز این گفتمان تبدیل گردید و آن را با چالش مواجه ساخت. حال، این سؤال مطرح است که اسلام سیاسی به عنوان نقطه قوّت گفتمان انقلاب اسلامی در ایجاد انقلاب و نظامسازی، چگونه بهعنوان عاملی تهدیدگر و تضعیفکننده آن در جهان اسلام تبلور یافت؟(مسئله). با روش توصیفی-تحلیلی و بهرهگیری از نظریه گفتمان لاکلا و موف (روش)، این فرضیه به بحث گذاشته شده که گفتمان سلفی تکفیری، با وجود وحدت پارادایمی، اثبات هویت خود را در نفی گفتمان انقلاب اسلامی تعریف نمود و با معنادهیِ متغایر به دالّهای مشابه و مفصلبندی آنها حول حکومت/خلافت اسلامی و در سایه حمایت و هدایت نظام سلطه، توانست الگویی از مسلمانِ اصیلتر، متشرعتر به سنّت نبوی و متخاصمتر در برابر کفار را به نیروهای اجتماعی مسلمانِ معترض القا نماید و گفتمان انقلاب اسلامی را بهعنوان «غیرِ» واجبالجهاد جایگزین «غیر»های صلیبی و یهود نماید(فرضیه). فرجام آن، تبدیل نقطه قوّت گفتمان انقلاب اسلامی به آنتیتز و تضعیفکننده آن است که جهان اسلام را به تقابل بینمسلمانیِ خشونتبار مبتلا ساخته است(یافته).